این زندگی من است/ پنجاه و دومی
همهی زندگی من همین است. زندهام و زنده نیستم. در حالت تعلیق به سر میبرم. معلّق شبیه فضانوردها که توی هوا شنا میکنند. من هم شناورم توی زندگیم. گاهی میروم ته نشین میشوم توی آب. دور از همهی موجودات خشکی، صداهای خشکی. میروم زیر آب دراز میکشم و به تصویر تابناک آسمان از زیر آب نگاه میکنم و به حبابهای روشن آب که شبیه گلولههای درشت جیوه از دهان نیمه بازم بیرون میآید نگاه میکنم و به نور لغزان بر سطح آب نگاه میکنم و آب کنار گوشهام گرگر صدا میدهد. من زندگی این پایین را دوست دارم. من عاشق تصویر روشن و لغزان آدمها هستم وقتی از زیر آب بهشان نگاه میکنم. آدمها از اینجا نرم و شفافند. خطهای صورت و تنشان تند و زاویهدار نیست. آدمها اینطور سیالاند و میشود آنها را توی هر ظرفی جا داد و آنها را نوشید. صدایشان از اینجا گنگ است و این پایین صدایی بلندتر از صدای نفس خودم نمیشنوم. دوست دارم همیشه همین پایین بمانم. تا آخرش و همینطور با همین ماهیهای لاغر ساکت که نگاههای عمیق دارند کمکم پیر شوم و توی آب حل شوم. اما نمیشود. یک جایی نفسام کم میآید و به دست و پا خودم را میرسانم آن بالا. آن بالا هجوم نور و صدا و خط و ربط است و من دوستاش ندارم. من میان آدمها را دوست ندارم. نه اینکه بد باشند. از درک من خارجند، برای من زیادند و من بلد نیستم با آنها چه کنم و آنها هم همینند. آدمهای نازنین من کسانی هستند که خودشان گوشههای امن و عمیق خوذشان را ته آبها دارند. ما خیلی اتفاقی و دستپاچه در هر آمد و شد همدیگر را میبینیم و بعد باز میخواهیم برویم غوطه بخوریم توی عمق خیس و خلوت خودمان. هنوز کسی نیست که بخواهم صدفها و مرجانها و ماهیهای رنگی و روشن شناور ته اقیانوسام را با او شریک شوم. هنوز ته آب دراز کشیدهام و به حال موهام که شبیه خزههای نازک قهوهای رنگ توی آب میرقصند نگاه میکنم و میخندم.