لژ خانوادگي/ هشتمي
پشت ميز گرد چوبي دراز كشيدهام و دنيا را از فاصلهي ميان دو صندلي ميبينم. پنجره پيداست و گلدان حسن يوسف. توي حياط باران ميبارد و در خيابان دورتر دزدگير ماشيني جيغ ميكشد. موتوري ميگذرد و بعد صداي پِرپِرِ پرههاي دوچرخهاي كه عبور ميكند. در خيابانِ نزديك آب موج ميزند، از صداها پيداست. برادرم تناش را كش ميدهد و از ميان دندانها ميغرد. من دوست ندارم آدمهاي خانه بيدار شوند. دوست ندارم باز همه چيز از نو شروع شود.
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 18:23 توسط آزاده
|