لژ خانوادگی

چیزهایی هست که نمی‌فهمم، یعنی از جوانی این چیزها بوده و با این که از آن وقت تا حالا قدری به فهم من اضافه شده اما آن نادانسته‌ها همان‌طور سر جای خودش، همان جور مثل مسئله‌ای حل ناشده و پرسشی بدون پاسخ مانده. 

وقتی حدوداً سی ساله بودم زنی را می‌شناختم که داشت از همسرش جدا می‌شد. گفته بود و دیده بودم که زن و شوهر با هم دعوا و کتک‌کاری دارند و میان همان گیرودار روز مادر یا زن یا چنین چیزی مرد به زنش یک ۲۰۶ هدیه داده بود. من به زن گفتم ببین که شوهرت دوستت دارد، باورم این بود، حالا هم در چهل‌وپنج سالگی نمی‌فهمم چرا وسط کتک‌کاری ممکن است کسی به آن طرف دعوا هدیه مناسبتی بدهد. 

چند سال پیش روز مرد در اینستاگرام دیدم همسر یکی از آشناهایمان که از شوهرش در حد تهوع منزجر است، عکسی از شوهرش منتشر کرده و روز مرد را به شکل غلیظی تبریک گفته. بعد از گذشت چند سال نفهمیدم چه طور می‌شود روز موضوع استفراغ را گرامی داشت و به خودش تبریک گفت. 

دیروز ولنتاین بود و من خود به چشم خویشتن دیدم آقایی که همه جا گفته من فقط به این دلیل از همسرم جدا نمی‌شوم که توان پرداخت مهریه‌اش را ندارم، چنان تبریکی زیر عکس قلبی تپنده در اینستاگرام خطاب به همسرش منتشر کرده بود که من چند بار صفحه را بالا و پایین کردم تا مطمئن شوم خودش است. 

آیا این معجزه‌ی عشق است؟ آیا ما هر روز دروغگو و ناجنس‌تر از قبل می‌شویم؟ آیا انسان موجود پیچیده‌ای است؟ آیا بشر مخلوق بی‌چاره‌ای است که در قاب شبکه‌های مجازی به تصویرسازی مشغول است؟ آیا چه؟ آیا چی؟ آیا کجا؟ 

 

لژ خانوادگي/ سيزدهمي

خورشت آلو بودن، شغل آينده‌‌ي مرغي است كه حالا دارد يخ‌زدايي مي‌شود. صبح را به خوبي و خوشي شروع كرديم. خيلي خوب، خيلي خوش. مادرم به برادرم گفت كه به نظر من سرت را بكوب به ديوار و پدرم گفت كه قلب سمت چپ‌اش درد مي‌كند. من هم خنديدم و گفتم پدرِ من مگر قلب سمت راست هم داريم؟ خيلي بي‌نمك بود، اما خودم خنديدم. لكه‌ي آبي زنگاري سايه‌ي ساكتي بود و برادرم رفت توي حياط تف كرد. بعد با الف حرف زدم و گفتم كه اگر بداني توي چه دارالمجانيني گير كرده‌ام. و او جواب داد دارالمجانين خوبي داري، به دارالمجانين من هم سر بزن. به نظرم اين با نمك‌ترين جمله‌اي بود كه از اول صبح شنيدم.

لژ خانوادگي/ دوازدهمي

خانواده‌ام دور ميز چوبي گرد نشسته‌اند، جوجه كباب‌ها را به نيش مي‌كشند و گفت‌وگو مي‌كنند. مامانم مي‌گويد اوباما يه شبه پير شد. برادرم مي‌گويد من يه مشتري دارم چهل سال آمريكا بوده اومده ايران يه چيزايي مي‌گه‌ها. بابام مي‌گويد خيلي از امتيازات لغو شده، آمريكا پدرش دراومده، نه مي‌تونه تو افغانستان و عراق باقي بمونه، نه مي‌تونه بره. مامانم مي‌گويد اون دوغو بده. پسرم كه فيتيش خبر دارد سرش را توي بشقاب‌اش فرو كرده. بابام مي‌گويد نمي‌دونم ايشون هم حواسش هست به حرفا يا نه. و با سر به پسر اشاره مي‌كند. مامانم براي خانم برادرم كه امروز لكه‌ي باريك آبي زنگاري است دارد تعريف مي‌كند كه عموم توي كانادا خانه‌ي چند هكتاري و استخر و فلان دارد، اما هر بار تلفن مي‌كند مي‌گويد شما خوش‌بخت عالمين. لكه‌ي آبي زنگاري سر تكان مي‌دهد به تاييد. بابام به پسر مي‌گويد به نظر شما اوباما اين دوره هم مي‌مونه؟ پسر مي‌گويد معلوم نيست. بابام مي‌گويد نه مي‌مونه. به عنوان سياه‌پوست مسلمان مي‌مونه. اينا مي‌خوان با پنبه سر ببرن. برادرم دنبال خلال دندان مي‌گردد. مامانم هنوز دارد تعريف مي‌كند كه زن‌عمو از دست زيرآبي رفتن‌هاي عمو به تنگ آمده.

لژ خانوادگي/ يازدهمي

هيچ وقت يادم نمي‌آيد پدر براي من محل امني باشد، پدر من مدام ترس از توطئه‌ي دشمن داشته و بيم جنگ و امپرياليسم كه هيولايي جهان‌خوار بوده را به دل ما انداخته. هيچ يادم نيست از پدر درباره‌ي احتمال جنگ پرسيده باشم و او به تاييد سر تكان نداده باشد و به آب و تاب نگفته باشد كه همين روزهاست كه يك موشك با كلاهك هسته‌اي بخورد توي حياط خانه‌ي ما. پدرم اين روزها مي‌ايستد بالاي سر پسرم كه فيتيش خبر دارد و از او مي‌پرسد به نظرت بعد از سوريه، آمريكا به ايران حمله مي‌كند يا به نمي‌دانم كجا؟ يادم نيست كجا را مي‌گويد. فقط مي‌دانم به حساب پدر من جنگ نه يك احتمال كه حالتي قطعي و اتفاقي نزديك است. پدرم من را مي‌ترساند، او را كه مي‌بينم ياد خانه‌هاي آوار و كوچه‌هاي پر خون مي‌افتم.

لژ خانوادگي/ دهمي

برادرم سرفه كرد، خواب كه توي گلوش گير كرده بود، شبيه خلتي خشكيده، بيرون پريد.

لژ خانوادگي/ نهمي

لكه سبز از خواب بيدار شد. توي درگاهي مستراح با لب‌خند به هم صبح به خير گفتيم.

لژ خانوادگي/ هشتمي

پشت ميز گرد چوبي دراز كشيده‌ام و دنيا را از فاصله‌ي ميان دو صندلي مي‌بينم. پنجره پيداست و گلدان حسن يوسف. توي حياط باران مي‌بارد و در خيابان دورتر دزدگير ماشيني جيغ مي‌كشد. موتوري مي‌گذرد و بعد صداي پِرپِرِ پره‌هاي دوچرخه‌اي كه عبور مي‌كند. در خيابانِ نزديك آب موج مي‌زند، از صداها پيداست. برادرم تن‌اش را كش مي‌دهد و از ميان دندان‌ها مي‌غرد. من دوست ندارم آدم‌هاي خانه بيدار شوند. دوست ندارم باز همه چيز از نو شروع شود.

لژ خانوادگي/ هفتمي

مادرم زني است كه حرف مي‌زند. زن برادرم لكه‌ي سبز روشني است، دست به سينه و باريك. برادرم راه مي‌رود و از خانواده عكس مي‌گيرد مي‌گذارد توي فيس‌بوك. ما در پيج خانوادگي‌مان خوش‌بخت و خوش‌حاليم. پسر درس مي‌خواند و پسرك و پسر برادرم با مردان ديجيتالي فوتبال بازي مي‌كنند. پدر در غروب نمناك، گردو پوست مي‌كند.

لژ خانوادگي/ ششمي

من الان شاهد بحث پدرم و برادرم درباره‌ي نيوتن، اديسون و هندوانه فروش سر خيابان‌مان هستم.
مادرم هم ميان بحث به خانم برادرم مي‌گويد كه اين روكش مبل ما بود. و اشاره مي‌كند به روميزي ميز گرد چوبي ما.

لژ خانوادگي/ پنجمي

الان بابام داره مي‌گه درخت‌ها خشك مي‌شن.

بحث به جاهاي مهمي رسيده.

لژ خانوادگي/ چهارمي

برادرم داره به بابام مي‌گه شما اگه مثل عمو فلان با حاكميت شاه بودي، الان جات تو دربار بود.

سطح تمجيد از پدر

لژ خانوادگي/ سوّمي

بابام مي‌گويد تا حالا در رشته‌ي خودت هيچ نوآوري داشتي؟ برادرم مي‌گويد نه نه من يك آدم ضعيف كوچك هستم. مادرم هم مي‌گويد راست مي‌گه ديگه، تو سه برابر سن اينو داري، خودت هيچ اختراعي كردي؟
بابام رو به مامانم مي‌گويد اختراع من اين كه براي آشپزخونه سه تا پله گداشتم، تو بعد از بيست سال از پله بيوفتي لگن‌ات بشكنه.

لژ خانوادگي/ دوّمي

الان بابام دارد مي‌گويد حرفات براي آدم‌هاي عادي خيلي خوب است. برادرم مي‌گويد شما مي‌خواين مچ بگيرين؟ چرا مي‌خواين تحقير كنين؟ آخ جان الان دعوا مي‌شود، من همه‌ را توي رمان‌ام مي‌نويسم.

لژ خانوادگي/ اوّلي

 برادرم خيلي علاقمند است به موعظه. اصلاً كيف مي‌كند، يك جوري هم به راز كائنات و انرژي مثبت و فيلان معتقد است، الان نيم ساعت است دارد بلند بلند تعريف مي‌كند كه اديسون با چه اراده و سرسختي برق را اختراع كرد. بابام هم اين وسط هي مي‌پرسد زغال اخته چي؟ نقش زغال اخته توي اختراع برق چي بود؟ برادرم همين حالا از اديسون رسيد به نلسون ماندلا.