لژ خانوادگی
چیزهایی هست که نمیفهمم، یعنی از جوانی این چیزها بوده و با این که از آن وقت تا حالا قدری به فهم من اضافه شده اما آن نادانستهها همانطور سر جای خودش، همان جور مثل مسئلهای حل ناشده و پرسشی بدون پاسخ مانده.
وقتی حدوداً سی ساله بودم زنی را میشناختم که داشت از همسرش جدا میشد. گفته بود و دیده بودم که زن و شوهر با هم دعوا و کتککاری دارند و میان همان گیرودار روز مادر یا زن یا چنین چیزی مرد به زنش یک ۲۰۶ هدیه داده بود. من به زن گفتم ببین که شوهرت دوستت دارد، باورم این بود، حالا هم در چهلوپنج سالگی نمیفهمم چرا وسط کتککاری ممکن است کسی به آن طرف دعوا هدیه مناسبتی بدهد.
چند سال پیش روز مرد در اینستاگرام دیدم همسر یکی از آشناهایمان که از شوهرش در حد تهوع منزجر است، عکسی از شوهرش منتشر کرده و روز مرد را به شکل غلیظی تبریک گفته. بعد از گذشت چند سال نفهمیدم چه طور میشود روز موضوع استفراغ را گرامی داشت و به خودش تبریک گفت.
دیروز ولنتاین بود و من خود به چشم خویشتن دیدم آقایی که همه جا گفته من فقط به این دلیل از همسرم جدا نمیشوم که توان پرداخت مهریهاش را ندارم، چنان تبریکی زیر عکس قلبی تپنده در اینستاگرام خطاب به همسرش منتشر کرده بود که من چند بار صفحه را بالا و پایین کردم تا مطمئن شوم خودش است.
آیا این معجزهی عشق است؟ آیا ما هر روز دروغگو و ناجنستر از قبل میشویم؟ آیا انسان موجود پیچیدهای است؟ آیا بشر مخلوق بیچارهای است که در قاب شبکههای مجازی به تصویرسازی مشغول است؟ آیا چه؟ آیا چی؟ آیا کجا؟