بوم ها را که می تکانی

برگ ها می ریزند در دهانم

اشک هایم خونابه ی انار

که هر صبح میان ته سیگار ها دود می شوند

دستان تو اما

 خورشید را از دریا بالا می کشد

و در چشم ها پنهان می کند

 

سیاهیِ سرگذشت

قاب دوربینم را تباه کرده است ولی

موهایم بوی آفتاب گرفته

جویباری سرخ از دل ماه می چکد
شرابِ رودها بر سنگفرش
جاری ِ نسیم شامگاهان
گزمه مست بر آبگیر خفته
در هوای ِ هراس پیش می روم
فانوسی عیان در پی عشق
چه کسی ست در این شهر
که مرا دوست بدارد؟

دریا با ماه 
ماه ِ تنها
از فراز نقره ها
بر من می خندد
بر من و دلهره ی هستی ام