در ستايش شعر سكوت/ قسمت دوم
ب:لايهي ملفوظ شعر
نكتهي مشترك در شعر كهن و شعر نو موزون توجه به تناسب، ترتيب و تكرار هجاهاست. اما چيزي كه شعر نو را از شعر عروضي به لحاظ شكل ظاهري جدا ميكند، اندازهي مصرعهاست و عدم تساوي آنها. هر شاعر به تناسب سليقه و نوع نگرش رفتاري خاص با پايانبندي مصرعها دارد. مثلاً اخوان آن طور كه از آواها و هجاها استفاده ميكند و جايي كه مصرع را قطع ميكند، نتيجهي كارش به گوش خوانندهي شعر كهن آشناست. اما فروغ يا شاملو يا نيما معمولاً از هنجار آشنا خارج مي شوند. با اين همه در شعر موزون همهي شعر پايبند يك زنجيرهي وزني است، مگر اين كه شاعري به دليل عدم تسلط از آن چهارچوب وزني كه در سراسر شعر رعايت شده، خارج شود و شعر دچار سكته شود.
رفته رفته شاعران براي طرح مفاهيم جديد در قالب شعر عروضي و اوزان محدود از پيش تعيين شده دچار مشكل شدند و به همين دليل است كه تمايل به سمت شعر بدون وزن روز به روز بيشتر ميشود.
با ناديده گرفتن تكرار و تناسب هجاها اشكال ديگري از شعر ايجاد مي شود. مثل شعر منثور و شعر آهنگين. شعر منثور شعري است كه در آن خبري از وزن و ضرباهنگ نيست. در واقع شعر اتفاقي شاعرانه است كه بين خطوط ميافتد. مانند شعرهاي احمدرضا احمدي كه فاقد تكرار هجاها و تناسب آنها در امتداد يك ديگر است.
شعر آهنگين شعري است كه نه از تكرار هجاها و نه به به دليل قرار گرفتن در اوزان عروضي كه به خاطر آهنگ كلام است كه موزون مي شود. در واقع تعريفي علمي براي اين نوع شعر وجود ندارد و فقط ميتوان به همان موسيقي كلام اشاره كرد. شعر آهنگين از تكرار واجهاي صامت است كه شكل ميگيرد. شايد دم دستيترين مثال اين شعر باشد:
شب است و شاهد و شمع و شراب و شيريني
در اين مصراع صامت "ش" پنج مرتبه تكرار شده. اما بايد بدانيم تكرار بيش از حد يك صامت شعر را آشفته و ذهن را به خواب ميبرد. شعر آهنگين تنها به تكرار صامتهاي يكسان محدود نمي شود كه اگر اين چنين بود، هر گفتاري شعر آهنگين محسوب ميشد. نقش صامتها خيلي بيش از اين اهميت دارد. واجهاي صامت در واقع بين كلمات ارتباط ايجاد ميكنند. مثلا در اين شعر
و گلگون كفنان به خستگي در گور گرده تعويض ميكنند.
درنظر اول صامت "گ" پنج مرتبه، صامت "ن" چهار بار و "د" سه بار تكرار شده. اما دقيقتر كه بشويم پي به نقش مهم حروف صامت ميبريم. "گرده" كلمهاي عاميانه است و آمدن آن كنار "گلگون كفنان" كه يك تركيب ادبي است، بايد ناچسب و ناخوشايند باشد. در حالي كه اين عبارت به درستي در جاي خودش نشسته. به اين دليل كه پيش از عبارت "گرده" صامت "گ" چهار بار تكرار شده، از طرفي صامت "ك" هم به لحاظ محل تلفظ مانند "گ" از كام است. پس گوش پيش از شنيدن "گرده" با آهنگ كلام آشناست و آن را در جاي خود ميپذيرد.
"تعويض" يك عبارت غير شاعرانه است. اما در تار و پود جمله گره خورده. صامت "ت" و "و" پيشتر يكبار آمده و صامت "ض" مانند "س" در "خستگي" هر دو از يك مخرج (لثوي) هستند، بنابراين اين واژه هم به نظر آشنا ميآيد.
ميبينيم تنها تكرار هجاها نيست كه در شعر آهنگ ايجاد ميكند. بلكه توجه به ارتباطي كه واجهاي مكرر و همچنين صامتهاي نامكرر با مخرج مشترك با ديگر كلمات ايجاد ميكنند، شعري آهنگين ميسازند.
شعر سكوت در واقع همهمهي اصوات نيست. بلكه سكوت ميان صامتهاست در فاصلهي بين مصوتها.
گلشيري معتقد است شعر منثور خود را از اين امكان واجها كه يكي از مهمترين ويژگيهاي حروف فارسي است، محروم كرده.
آنطور كه گلشيري در مقالهي "در ستايش شعر سكوت" عنوان كرده، زبان در شعر سكوت از چند منظر مورد توجه است. يكي شكل مكتوب زبان است، ديگري شكل ملفوظ آن و سوم سطح زبان مختار. آن دو را پيشتر بازخواني كرديم. اما سطح زبان مختار(1(:
گلشيري مجموعهي واژهگان را بحري ميداند كه هر شاعر بنا به نياز خود و نوع جهانبيني و شيوهي بيان نگرشش از اين بحر كوزه پر ميكند. او معتقد است از زمان نيما كه شعر نو زاييده شد تا كنون رويكرد شاعران به زبان در پنج دسته قابل توضيح است.
- شاعراني كه زبان شعريشان ادامهي زبان قصيده است. مانند اغلب اشعار اخوان.
- شاعراني كه در زبان پيرو زبان غزلند. مانند اغلب شعرهاي سايه.
- شاعراني كه در شعر تحت تاثير زبان كهن به ويژه متون چهار و پنج هجري و مخصوصاً بيهقي هستند، مانند شاملو در اغلب اشعارش.
- شاعراني كه زبان نو و امروزي دارند مانند فروغ در اغلب سرودههاش.
- و شاعراني كه زبان ترجمهاي و يا روزنامهاي دارند، مانند احمدرضا احمدي. (2(
گلشيري در ادامه ميگويد گروهي هم هستند كه دارند در وادي ادبيات فارسي شلنگ تخته مياندازند.
او البته معتقد است اين رفتار زباني اغلب در شعر شاعراني كه نام ميبرد، اتفاق افتاده، اگرنه به طور مثال بهترين كارهاي شاملو آثاري است كه تنها رنگي محو از زبان كهن گرفته.
اما زبان شعري نيما به نظر گلشيري زباني متفاوت و خاص است كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت.
ميتوان گفت زبان شعري نيما، زباني ويژهي خودش است. البته انتقاداتي هم به زبان او شده، اين كه زباني است معتاد به زبان كهن. اما ويژهگي زبان نيما در اين است كه او توانسته از ضعف خود قدرت بيافريند. گلشيري براي اثبات نظر خودش بندي از شعر "پاسها از شب گذشته است" را آورده:
پاسها از شب گذشته
ميهمانان جاي كردهاند خالي، ديرگاهي است
ميزبان در خانهاش تنها نشسته
"پاسها" عبارتي نيست كه عادت ذهن باشد. معمول اين است كه ميگويند دو پاس يا چند پاس يا دو كوته پاس و يا در زبان امروز كه ميگويند پاسي از شب. با اين همه زبان شعر براي خوانندهي مانوس با متن كهن، آشناست. در سطر دوم آمده "جاي خالي كردهاند" اين عبارت جانشين جا خالي كردن است. جاي كسي را كه نيست خالي كردن، در زبان امروز. و بعد "ديرگاهي" كه نشان دهندهي سفر زماني ذهن است.
در واقع نيما با عبارتهاي كهن، تصاويري ساخته كه براي خوانندهي امروز آشناست. يعني ميشود گفت كاربرد كلمات را دگرگون كرده و اين همان قدرت نيماست كه از ضعفاش نشات گرفته. نيما با زبان كهن رفتاري امروزي دارد. وقتي ميگويد: ميزبان در خانهاش تنها نشسته.
آوردن "ميزبان" در آغاز و بعد در ادامه آمدن ديگر اجزاي نوشته، رفتار معمول و معهود زبان شعر كهن نيست. بلكه اين نوع چيدمان نشات گرفته از طرز تلقي شاعر از جهان و بينش راوي و ضرورت شعر است. هستند شاعراني كه با مصالح شعر كهن رفتاري مانند اسلافشان دارند. يعني درواقع كاري را ميكنند كه بايد بكنند. مثلاً نادر نادرپور وقتي ميسرايد:
غم گريز تو نازم، كه همچو شعلهي پاك
مرا در آتش سوزنده، زيستن آموخت
ملال دوريت اي پر كشيده از دل من
به من طريقهي تنها گريستن آموخت
در واقع همان كاري را كرده كه انتظار ميرود و تير را به هدف زده. در حالي كه كار هنرمند نه رساندن تير به هدف كه نشاندن تير كنار هدف است تا خواننده هم تير را ببيند و هم هدف را. موضوع اين نيست كه شاعر بخواهد فخر بفروشد كه چه كارها بلدم، بلكه زبان خود بايد توجيهگر خود باشد و ضرورت شعر است كه رفتار نويسنده را با زبان معلوم ميكند. كار شاعر آشنايي زدايي از كلماتي است كه پيش از اين در مفهومي تكراري غرق بودهاند و حالا بايد در جايگزيني و همنشيني با زبان امروز مفهومي نو به خود بگيرند. با اين همه شعر سكوت چهارچوب و منطق زباني و تصويري خودش را دارد، قراردادي كه رفته رفته در حين خوانش شعر، خواننده آن را كشف و به آن عادت ميكند. پس هر شكل از آشنايي زدايي نميتواند منظور نظر شاعر شعر سكوت باشد. ساختار شكني كه باعث گيجي خواننده شود و از هيچ منطقي تبعيت نكند و راه حدس و گمان و تعبير را بر خواننده ببندد، همان شلنگ تخته انداختن است ميان برهوت.