لژ خانوادگي/ سيزدهمي
خورشت آلو بودن، شغل آيندهي مرغي است كه حالا دارد يخزدايي ميشود. صبح را به خوبي و خوشي شروع كرديم. خيلي خوب، خيلي خوش. مادرم به برادرم گفت كه به نظر من سرت را بكوب به ديوار و پدرم گفت كه قلب سمت چپاش درد ميكند. من هم خنديدم و گفتم پدرِ من مگر قلب سمت راست هم داريم؟ خيلي بينمك بود، اما خودم خنديدم. لكهي آبي زنگاري سايهي ساكتي بود و برادرم رفت توي حياط تف كرد. بعد با الف حرف زدم و گفتم كه اگر بداني توي چه دارالمجانيني گير كردهام. و او جواب داد دارالمجانين خوبي داري، به دارالمجانين من هم سر بزن. به نظرم اين با نمكترين جملهاي بود كه از اول صبح شنيدم.
+ نوشته شده در جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 18:31 توسط آزاده
|