بايد شجاعت به خرج بدهم. شجاعت دور ريختن، شجاعت پريدن. اصلاً نوشتن همين‌اش خوب است. زجري كه مي‌كشي، و بعد شانه بالا انداختن و گذشتن از چيزي كه خيال مي‌كردي شاهكار بوده، حالا شاهكار هم نباشد، يك چيز با نمكي بوده. اما بايد رهاش كني. مثل فرزندت كه يك روز بايد رهاش كني تا برود يا از آن بدتر ببيني بچه‌اي را كه با خون دل بزرگ كرده‌اي معتاد شده يا مرده. توي نوشتن، مرحله به مرحله اين چيزها را ياد مي‌گيري، مي‌چشي.