چنان روشنم

چنان ترس خورده

شگفت و خشک زده ام من

به آذرخش می مانی

آتش افکن

همه ی عشق های دیگر

به کورسوی

لامپ زرد صد وات نئون

مانند

نیمه شب،

بر ایوان خانه ای دور

ببینی

وقتی چون درخت صاعقه زده ای

سوخته

تنها ایستاده ای

بر فراز

بلندترین تپه آبادی!

چگونه آتش نگیرم من؟

خشکم نزند

چگونه نخواهمت؟؟