بالشت را مي‌گذارم پشتم و تكيه مي‌دهم به ديوار. هيچ عجله‌اي ندارم، نه براي زندگي كردن و نه براي مردن. ايستاده‌ام بيرون حلقه و به خودم نگاه مي‌كنم و به مردم و دل‌تنگي در من بزرگ مي‌شود.