بوم ها را که می تکانی
برگ ها می ریزند در دهانم
اشک هایم خونابه ی انار
که هر صبح میان ته سیگار ها دود می شوند
دستان تو اما
خورشید را از دریا بالا می کشد
و در چشم ها پنهان می کند
سیاهیِ سرگذشت
قاب دوربینم را تباه کرده است ولی
موهایم بوی آفتاب گرفته
+ نوشته شده در دوشنبه دوم بهمن ۱۳۹۱ ساعت 20:57 توسط مهتاب
|