بوم ها را که می تکانی

برگ ها می ریزند در دهانم

اشک هایم خونابه ی انار

که هر صبح میان ته سیگار ها دود می شوند

دستان تو اما

 خورشید را از دریا بالا می کشد

و در چشم ها پنهان می کند

 

سیاهیِ سرگذشت

قاب دوربینم را تباه کرده است ولی

موهایم بوی آفتاب گرفته