این زندگی من است/ چهل و هفتمی
داشتم می رفتم بخوابم. می خواستم بروم حل شوم توی تاریکی، توی شب خوابیدن ها و روز از ناله ی مادر بیدار شدن ها. داشتم می رفتم خودم را از خاطر ببرم. یادم برود دل ام سیگار می خواهد و قهوه یا شیر گرم، دل ام یک چیز شیرین می خواهد. دل ام ماه را می خواهد، قرص کامل باشد، از قاب پنجره ها حصیر آویخته باشد، نور ماه روی تن ها تابیده باشد. می خواستم بروم بخوابم، یادم برود امروز زنی از من پرسید تو باز عاشق شده ای؟ یادم برود شرم دارم از گفتن این که من بلدم مدام دل ببازم. مدام برای کسی که دوست دارم نامه بنویسم. یادم برود می شود بنویسم، یادم برود من زن کلمات هستم. می خواستم بروم به تاریکی سقف خیره شوم و توی سیاهی اش حل شوم.
نرفتم اما، حالا نشسته ام میان تاریکی. بیرون نم باران کف حیاط نشسته. جغد که لای درخت های اوکالیپتوس لانه دارد هو هو می کند. من دلم برای خودم می سوزد. اما یک زنی در من هست که می خواهد دست بگذارد روی زانوی خودش، تن اش را بتکاند و راه بیفتد. خسته و گیج و ترسیده ام. دل ام خودم را می خواهد. آن طور که دیوانه ام و می شود هذیان ببافم، خیال تن کنم.
نرفتم اما، حالا نشسته ام میان تاریکی. بیرون نم باران کف حیاط نشسته. جغد که لای درخت های اوکالیپتوس لانه دارد هو هو می کند. من دلم برای خودم می سوزد. اما یک زنی در من هست که می خواهد دست بگذارد روی زانوی خودش، تن اش را بتکاند و راه بیفتد. خسته و گیج و ترسیده ام. دل ام خودم را می خواهد. آن طور که دیوانه ام و می شود هذیان ببافم، خیال تن کنم.
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و چهارم اردیبهشت ۱۳۹۲ ساعت 23:45 توسط آزاده
|