سردها و گرم ها/ بیستمی
تنهایی یک چیزی است، یک شیء ناشناخته مثلاً، که مدتها با توست، توی جیب کتت یا بسته دور مچت، اما یک روزی می رسد که آن را می گیری توی دستت و جلوی نور تکانش می دهی، خوب نگاش می کنی و ترس برت می دارد. به تاریکی عمیق و سنگین تونل های قطارهای زیرزمینی می ماند، خیلی گود است و می تواند تو را در خودش ببلعد. این وقتها باید تنهایی را زود بگذاری توی جیب بغلت یا باز پنهانش کنی توی جعبه ی کارت پستالها و عکسها و گردن بندها. اگر نه می بلعدت، شبیه یک هیولا.
+ نوشته شده در پنجشنبه سوم مرداد ۱۳۹۲ ساعت 23:39 توسط آزاده
|