این زندگی من است/ شصتمي
ساعت دوازدهوهفت دقيقه. گرسنه باشم انگار، توي دلم خالي است. زني دارد عربي ميخواند. درد را از توي گلوش بالا ميآورد، توي دهانش قرقره ميكند و ميدهد بيرون، شبيه چهچهي بلبل نيست هيچ، شبيه قار كلاغ است. قار كلاغ توي غار تنهاييش.
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 12:49 توسط آزاده
|