بداهه
مادرم
بر سجاده
کاسه ی
دست ها سوی سقف
پر زِ بغض
پُرزهای التماس، بر تن صداش
گریه می کند!!
سیاه دانه های ذکر...
آویز انگشت های
استغاثه اش،
اشک هاش
لابد که گرم و داغ
سرازیر گونه اش
من
آنگونه می گیرد دلم
گویا
تصویر خویش را
بر اِدرار مانده
در تشتِ بیماری ام
دیده ام
دیده ام .....
+ نوشته شده در سه شنبه دوم مهر ۱۳۹۲ ساعت 23:59 توسط آتنا
|