بزرگ‌ترين هنر پدر و مادر اين است كه به فرزندشان كمك كنند تا خودش را ببخشد، نه اين كه بيش‌تر ماجرا را كش بدهند و شبيه يك باتوم توي تاريكي و سايه نگه‌اش دارند تا سر هر پيچي ناگهان به سرش بكوبند. اغلب والدين اين را نمي‌دانند. آن‌ها ترجيح مي‌دهند هميشه چيزي براي رو كردن، رازي براي آشكار كردن و مايه‌اي براي آبروريزي داشته باشند يا حداقل چيزي كه يك جوري حفظش كنند و يك جوري قورتش بدهند كه به فرزندشان حالي كنند كه ببين ما چه خوبيم و چه هواي تو را داريم و چه اهل چشم‌پوشي هستيم، در حالي كه تو به قدر كافي خوب و كامل و موفق و برنده نبودي. من فكر مي‌كنم پدر و مادر اغلب بزرگ‌ترين دشمنان فرزندان‌شان هستند. اين خيال من است و لابد هستند كساني كه تجربيات خوبي هم دارند يا اين كه بلدند ببخشند و محبت بدهند به اين دنيا. اما واقعيت اين است كه بعضي از آدم‌ها دور از جان شما، سر همين چيزها پر از نفرت از هستي و بشريت شده‌اند. حالا اين كه آدمي مي‌رود مي‌نويسد يا نقاشي مي‌كند يا ساز مي‌زند يا شال گردن مي‌بافد و مسلسل برنمي‌دارد آدم‌هاي‌ ديگر را بكشد، خيلي كار بزرگي مي‌كند به نظرم.