اين زندگي من است/ هفتادونهمي
يك عكسي است از خانهاي در دانمارك يا سوئد يا ايسلند، مهم نيست هر كدام از اينها باشد، مهم اين است كه من دلم ميخواهد اين خانه در استانبول عزيز من باشد. استانبول كه جاي آشتي گرمي آسيا و سردي اروپاست. يك خانهاي شبيه آن خانهها كه توي آن جزيره در استانبول ديدم. با ديوارهاي نخودي رنگ و شيرواني سرخ و گچبريهايي كه طرحشان با گذشت زمان و اثر نم و رطوبت محو شده. يك خانهي قديمي كه توش آدمها زندگي كردهاند. خانه بايد اينطور باشد. به قاعده قديمي و به قاعده رنگ و رو رفته و به قاعده به هم ريخته و خاك گرفته. من از خانههاي خيلي نو و خيلي منظم و خيلي تميز، از گلدانهايي كه رديف و به صف هستند و قاشق چنگالهاي خيلي براق و فنجانهاي كريستال خوشم نميآيد. من حتا لباسهاي اتو كشيده و بيچين و چروك و حتا آدمهاي اين طوري را خوش ندارم. توي هر چيزي بايد اثري از كهنگي باشد. اين يعني اثر زندگي، اثر زمان كه آمده از روي اشياء و موجودات گذشته و رفته. اين عكس را صبح ديدم و همينطور گذاشتهام جلوي چشمم و با حسرت فراوان نگاهش ميكنم. ميدانم يك تكهايي از من يا سالهايي از زندگيام قبل از به دنيا آمدن يا بعد از اولين مرگم، توي چنين خانهاي، در چنين فضايي گذشته و جا مانده. اگر نه اين تمايل غريب من براي بودن در جايي كه ناآشنا و غريبه است، از كجا آمده؟