برف نو
روياي تو جنين كودكي است در من. جايي ميان پاهايم، حوالي دو ماهيچهي افتادهي زير شكمم. در تاريكي تنم، تو را دارم و دريا را و پنجرهي بزرگ رو به موجها را و تصوير مردي كه پا برهنه ساحل را ميدود. از پلههاي تنم كه پايين ميروم، در آن دالان تنگ و مرطوب، ميزي كوچك دارم با دو صندلي و تكههاي نان و بوي سوزان سير و فلفل. آن جا تو نشستهاي، با آن بدن بزرگ و پاهاي بلند و دستهاي لرزان. من صداي تو را دارم، وقتي حرف ميزني يا آواز ميخواني. من چهرهي تو را دارم كه ناپيداست، مثل چهرهي جنين، محو و تيره، با چشماني كه جهت نگاهش پيدا نيست و دهاني كه حالت لبهايش معلوم نيست و قلبي كه شبيه چراغي كوچك روشن و خاموش ميشود و علائمي ميفرستد كه تنها من معناياش را ميدانم.
+ نوشته شده در دوشنبه چهاردهم تیر ۱۳۹۵ ساعت 17:45 توسط آزاده
|