دارم هذيان مي‌گويم. هيچ تصوير زيبايي نساختم. لحظه‌اي كه معركه باشد، هيچ. اين جور نوشته‌ها راضي‌ام نمي‌كند و ميان حروف ناگهان مغزم تاريك و خاموش مي‌َشود و همه چيز معلق مي‌شود و از ميان پلك‌ها و سرانگشتانم سر مي‌خورد و مي‌ريزد. بعد معنايي پوچ پيدا مي‌كنند و كلمات بي‌شكل و كج و معوج مي‌شوند و ترتيب كلمات بر خط، شبيه صف در هم برهم دلقكان سيرك و عجيب‌الجثه‌ها و بندبازان و شعبده‌بازان مي‌شود. همان‌قدر رنگارنگ و نامنظم و پر سر و صدا.