...مانند يك بيمار. نمي‌دانم دوروبرم چه مي‌گذرد. خودم را نمي‌بينم، او را نمي‌بينم. چيزي توي سرم ندارم تا بنويسم. خالي‌ام و ميل ندارم با كسي حرف بزنم. ميل دارم با كسي حرف بزنم اما نمي‌خواهم با خودم حرف بزنم. چه فرقي دارد؟ فرق دارد. فرقي ندارد. مهم زنده بودن است. حتا بعضي مرده‌ها هم زنده‌اند. اين را ديگر هر ننه‌قمري مي‌داند. آيا ننه‌قمر اصطلاحي سكسيستي است؟ هست نيست هست نيست هست هست نيست هست نيست نيست نيست نيست نيست مي‌َشوم نيست شدن در نيست شدن در چيزي نيست شدن در خود فرو رفتن. مثل چاهي تاريك هستم مثل چاه عميق عميق عميق تاريك چاهي عميق نقطه‌اي سياه بر صفحه‌اي هستم كه خودم را در خودم غرق مي‌كنم به چيزي فكر نكردن به همه چيزي فكر كردن هذيان گفتن هذيان شنيدن زندگي چي دارد؟ بايد دست و پا بزنم و خودم را روي آب نگه دارم. همه‌ي آدم‌ها همينند؟ به همين راحتي ممكن است ته‌نشين بشوند؟ كافي است چند روزي از خودم غافل بشوم تا بروم ته چاه و خودم را خفه كنم  شبيه او، چه قدر طول كشيد تا نااميد شود و دست از تقلا بكشد تا برود و مثل چوب‌هاي قاطي تفاله‌ي چاي بچرخد و بچرخد و بعد ثابت بماند لحظه‌اي بر سطح ثابت بماند و بعد خيس و سنگين يك وري شود و سقوط كند و همان ته بماند؟ همه‌ي آدم‌ها همينند و فقط زمان ته‌نشين شدن و دست از تقلا شستن‌شان فرق دارد يا اين كه بعضي‌ها مدام مي‌چرخند؟ ثابت نمي‌شوند؟ بي‌حركت نمي‌مانند مي‌چرخند و مي‌چرخند و مي‌چرخند و مي‌چرخند تا همه چيزي را دوار ببينند دنيا را چرخان و تار و محو و نامشخص ببينند تا درست ندانند چه مي‌گذرد تا بتوانند در آن گيجي كه شبيه شيفتگي است به زندگي‌شان ادامه بدهند. مدام كار مي‌كنند مدام در تن‌ هم‌ديگر مي‌غلتند مدام مي‌خورند مدام پس مي‌دهند مدام حرف مي‌زنند تا يك لحظه ثابت نشوند و آن تصوير روشن ترسناك را نبينند آن قاطعيت دهشتزا را.