خب راستش من اين زهرا خانم نعمتي را كه مي‌بينم از خودم خجالت مي‌كشم، به خاطر سه كيلو اضافه وزن و چند تا لك و پيس روي پوست تن‌‌ام در آستانه‌ي خودكشي مي‌روم و برمي‌گردم، خب اعتراف احمقانه‌اي است اما از اين كه شبيه شكيرا نيستم خيلي غمگينم، شما بخنديد، حق داريد، خودم هم به خودم مي‌خندم. بعد مي‌بينم يك زن ديگري هست تا سال هشتاد و سه روي دو پا راه مي‌رفته، ناگهان يك تصادف زندگي‌اش را زير و رو مي‌كند. بعد مي‌رود قهرمان مي‌شود، براي مردم دنيا دست تكان مي‌دهد و توي همان دهكده‌ي المپيك شوهر مي‌كند حتا. اين حرف‌ها البته كه كليشه و تكراري است، اما خب خيلي ساده و صريح واقعيت زندگي ما آدم‌هاست. ما دماغ عمل كرده‌ها، ما سينه سيليكوني‌ها، ما بوتاكسي‌ها.