اين زندگي من است
...لازم نيست خودم را جلوي ديگران لخت كنم و زخمهايم را نشانشان بدهم تا بهشان بگويم كه هستم. اين روش امروز است. روش دنياي امروز اين است كه خودت را مدام نشان بدهي، مدام حرف بزني، نظريه بدهي، دربارهي همه چيز يك حرفي، واكنشي، ادايي، طنزي، آهي، نالهاي يا واي من چه خوشبختمي بگويي تا از يادها نروي، تا وجودت، زنده بودنت، اهدافت ياد خودت و ديگران بماند. انگار حافظهي آدمها روز به روز پاك ميشود و همه چيز دم به دم بايد تازه شود. اين من را خسته و حتا متنفر ميكند. از اين حد از سطحي بودن و تازه بودن و جوان بودن و ترگل و ورگل بودن بيزارم. من كهنهپرست ميخواهم روي همه چيز، از جمله خودم خاك بنشيند. براي من از همه چيز بايد زماني بگذرد تا قابل هضم شود. آدم در لحظه تصميم گرفتن نيستم، آدم در لحظه بلند شدن و اقدام كردن و در زمان كوتاه كارهاي بزرگ كردن، آدم مكالمهي انگليسي را ظرف پنجاه ساعت ياد گرفتن،آدم تندخواني، آدم در بيستويك روز به هيكل دلخواه رسيدن، در سه هفته پولدار شدن، آدم سرعت نيستم. آدم اين هستم كه دراز بكشم و به سقف خيره شوم و فكر كنم و آه بكشم. آدم خيالبافيام، آدم اين هستم كه استانبول را آرزو كنم. توي سرم به صداهاي استانبول گوش كنم. هوايش را توي ريههايم بكشم. توي كوچههاي پرشيبش راه بروم، شب تا صبح، صبح تا شب و توي هر كافهاش چاي بنوشم و باقلوا و سوپهاي گرم با نان فراوان بخورم. آدم اين هستم كه مدام نام استانبول را مثل يك ورد بخوانم و اصلا به اين فكر نكنم كه در نظر ديگران چه قدر دنيا نديده جلوه ميكنم.