تلاش براي سرودن شعر/ اولي
ريشهي همهي خرافهها در تن توست
در ميان موهايت
وقتي نرميش را ميان پاهايم حس ميكنم
و زبري پوست صورتت
وقتي چسبيده به شاهرگم
خرافهها از روشني دستهاي تو
نور ميگيرند
وقتي دراز كشيدهاي زير قاب پنجره
و دود چون حلقههاي كيهاني
بالاي سر ماست
خرافهها ريشه در تو دارند
و قصهها اما
از چشمهاي من
آب ميخورند
وقتي ميگويي نميتواني.
و من نشسته بر اولين پلكاني
كه به دهليزهاي سرد ميرسد
سر بر ديوار ميگذارم
+ نوشته شده در یکشنبه دوازدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 11:40 توسط آزاده
|