جستن میان عشق
از گذشته:
صبح داشتم با پسرکحرف میزدم، دستم را توی هوا حرکت دادم، ناگهان دیدم چه حرکتم شبیه دستهای توست، وقتی چهار انگشتت را میچسبانی به هم و انگشت شست را با فاصله نگه میداری. این حالت را وقتی به دستهایت میدهی که داری دربارهی چیزی طبقهبندی شده یا تقریباً قطعی حرف میزنی. همیشه همینطور است، وقتی بر مردی عاشق میشوم کلماتش را در دهانم دارم و حرکات دستها و بدنش را. صبحی که با روشنی دستهای تو شروع شود، صبح است. اگر نه که من فرو میروم در تاریکیهای خودم. دیروز برای من نوشتی «عزیزکم» من هنوز دارم از آن کلمه تغذیه میکنم، نمیدانم عشق وجود دارد یا نه. نمیدانم من وفادار به عشق هستم یا نه، نمیدانم مرز وفاداری و خیانت کجاست. اما میدانم آن چه از تو در قلبم دارم احساس خیلی خوبی است و نجات دهندهی من است. تو نمیگذاری من فرو بروم.
+ نوشته شده در چهارشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۶ ساعت 0:2 توسط آزاده
|