مي‌شود گفت ديگر از قدمت خبري نيست. عمر آدم‌ها كوتاه شده. زودي سرطان مي‌گيرند يا سكته مي‌كنند يا خودشان يك بلايي سر خودشان مي‌آورند. آن‌هايي هم كه زنده‌اند مدام در حال نو شدن هستند. دماغشان را عمل مي‌كنند، پوست شكمشان را مي‌كشند تا زير سينه‌شان، سينه‌شان را جك مي‌زنند تا برسد حوالي غبغب‌ها و غبغب‌ها را كه به مرور زمان و بر اثر نيروي جاذبه‌ي زمين افتاده، يك جوري جمع و جورش مي‌كنند، توي كون و گونه و لب‌هاي‌‌شان چربي تزريق مي‌كنند و موها و ابروها و مژه‌هايشان را رنگ مي‌كنند و كلاً مدام در حال چيزي ديگر شدند. يعني چيزي توي اين دنيا ديگر كهنه نيست، چيزي از قديم نمانده، نشانه‌هاي قدمت را زودي پاك مي‌كنند. حتا آن چيزي كه ظاهراً قديمي است، توليد ديروز است. شلوارهاي جين پاره يا كفش‌هاي كتاني با ظاهر كهنه يا حتا ديوارهايي كه رويش پتينه كاري شده تا كهنه به نظر برسند. نمي‌دانم چرا اين كارها را مي‌كنيم. يك جوري هم هست كه چيزهاي نو و طرفدارانش كهنه‌ها را مي‌بلعند و له مي‌كنند.