خانه بوي او را مي‌دهد. بوي تند و تلخ تنش را. آن بويي را كه يك جور بي‌تابي و گيجي در خودش دارد. مثل خودش. چه طور اين‌طور است؟ در دنيايي كه غيرطبيعي بودن معمولي‌ترين اتفاقي است كه مي‌شود بيفتد، او چه‌طور اين همه طبيعي است؟ توي حمام ديدم چه‌طور حوله را از جارختي آويخته، با چه نظمي و شلواركش را تا كرده و گذاشته روي يكي از طبقه‌ها. با همان دقت عجيبش. پيژامه را با وسواس تا مي‌كند و بعد شيشه‌ي ماشينش را تا صبح پايين مي‌گذارد و ماشين را توي خيابان پارك مي‌كند. انگار آن شلوارك مهم‌تر باشد تا ماشين. منظم است و آشفته، صادق و دروغگو، دوست‌داشتني و آشفته‌كننده. درست مثل همان چيزي كه بايد آدميزاد باشد. احتمالاً همان چيزي است كه قرار بود همه‌ي ما باشيم. مثلا دليل خلقت آدميزاد. هنوز بزرگترين لذت با او بودن اين است كه مي‌َشود نشست و با هم فيلم ديد. ديروز گاهي پسر بچه‌اي مي‌شد كه مدام از مادرش مي‌پرسد چي شد؟ چي گفت؟ ديروز اين ساعت داشتيم آماده مي‌شديم كه برويم بيرون. با هم‌ديگر، دوست ما شده، دوست من و دوستانم. جنسيتش به چشم نمي‌آيد. چه جوري اين‌طور است؟