مادرانهها
دیشب باز خواب پسرم را دیدم. توی خوابهایم پسرم کوچک است، مرد نیست، پسربچه است و من میتوانم بغلش کنم. دیشب توی خواب محکم بغلش میکردم و خیلی با دقت به خطوط تنش نگاه میکردم، به یقهی ژاکت بافتنیاش، و شانههای کوچکش را میبوییدم. توی خواب قدر آن خوشبختی را میدانستم، میدانستم یک روزی این خوشی تمام میشود. توی خواب آگاهتر از بیداریام هستم، توی خواب همه چیزی را یک دور زندگی کردهام. خوابهایم بازبینی گذشته است، توی خوابهایم چیزی از آینده نیست، پیشبینیای نیست.
+ نوشته شده در جمعه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۷ ساعت 11:53 توسط آزاده
|